زمستان کابل
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسه دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهرِ بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرمِ شبِ این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریانِ خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خونِ کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزانده اجاقِ تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرمِ سواری
گفتند; برف شعرِ سپید است، یا نقل آستانه عید است
اینها به یمنِ خون شهید است، زن گفت; خونِ شوهرم، آری!
میگفت; جای برف چه میشد ای آسمان ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستاره روشن مرگِ لجوج را بفریبد
تا خوابِ نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرودِ گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری
رفتار سرد برف شب و روز برخورد گرم سرب نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیرِ شهرِ سوخته، باری
آبان 1375
سلام. از شعرهای جديدت بيشتر بذار...
سلام . من که عاشق همه شعرهای شمام ، چه ضعيف و چه قوی ( اما به نظر من شما اصلا نمی تونيد شعر ضعيف بگيد !) هيچ وقت قلمتون رو زمين نگذاريد ، دنيا بدون شعرهای شما به قشنگی حالا نخواهد بود.
رفتار سرد برف شب و روز برخورد گرم سرب نهانسوز اين است تا رسيدن نوروز تقديرِ شهرِ سوخته، باري آری. اينطور است. دست تان همواره از اين دست بارآور بماند. البته بخلاف آن دوست عزيز من معتقدم توانايی آدم برای شعر ضعيف گفتن را هم نبايد دست کم گرفت!
جناب کاظمی سعی کن خودت باشی نه اينکه به ايرانيا بگی هموطن و خودتو ايرانی بدونی!!!!!!!!! خيلی زيبا تره اگه به همون افغانی بودن خودت افتخار کنی تا بخوای خودتو بچسبونی به ملل ديگه البته من درکتون میکنم که چه حس با شکوهی به شما دست میده وقتی به خودتون تلقین میکنین که ایرانی هستین آريان - دانشجوی دانشگاه ملی (شهيد بهشتی)
جناب آريان! من ايرانيها را هموطن خود دانستم نه اين که خود را ايرانی دانستهباشم. اين وطن هم وطن زبانی است نه وطن سياسی. فتامل. از لحاظ زبانی ما و شما هموطنيم نه اين که من ايرانی باشم و شما افغانی بلکه اينجا ديگر ايران و افغانستان نداريم. اما از لحاظ سياسی ديگر هر کس مليت خود را دارد. در پايانه کتاب همزبانی و بیزبانی اين موضوع را روشن داشتهام.
جناب کاظمی عزيز بسيار ممنون از اينکه جواب مرا داديد.... خدای حق نگاهدارتان
بچه وطن از اين اصطلاح سازی های بی معنا بگذر. اين اصطلاح (هموطن زبانی ) جدا خيلی احمقانه است. در عجبم که چی را می خواهی ثابت کنی و برای چه !؟ ما با ايرانی ها برخاستگاه مشترک فرهنگی داريم ولی هموطنی فرهنگی و زبانی ما قرن هاست که مرده.
۱. جناب ... من خيلی دوست ندارم با آدمهايی بحث کنم که حتی جرئت نوشتن اسمشان را هم ندارند. ۲. اين اصطلاح را من نساختهام. درباره اين موضوع میتوانيد به کتاب بگذار تا از اين شب دشوار بگذريم از استاد نجيب مايل هروی مراجعه کنيد. آنجا مفاهيم وطن فرهنگی و وطن زبانی و وطن سياسی مطرح شده است. ۳. در يادداشت بعدیام مفصلتر اين اين موضوع پرداختهام. ۴. هموطنی فرهنگی ما زنده است ولی ما آن را در غبار وطن سياسی گم کردهايم.
افغانی عزيز اگه زبان شما با ايرانی ها مشترکه می تونی بفرمايی "هم زبان" ! ديگه هموطن زبانی چه صيغه ايه؟!! نمی دونم چرا با هر افغانی به خصوص افغانی تاجيکی که برخورد داشتم , سعي كرده خودش رو با ايراني ها قاطي بكنه. به خدا شما افغاني ها از ايراني ها هزار پله برترين!! سعي كنين به مليت "خودتون" افتخار كنين. اينجوري خيلي زيباتره...
دوست عزيز! من خود را با ايرانيها قاطی نکرده بودم بلکه برعکس بود يعنی يک فارسیزبان ايرانی را هموطن خود خوانده بودم. يعنی قضيه برعکس است. اميدوارم سوء برداشت نشده باشد. در ضمن ما مليت برتر و فروتر نداريم. همه فرزندان آدم هستيم.